سفارش تبلیغ
صبا ویژن
برترین حکمت، شناخت انسان به خویشتن و اندازه خود را نگاه داشتن است . [امام علی علیه السلام]
گوناگون((1))گوناگون
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» قطار شماره 123/داستان شماره/1/

داستان شماره 1

قطار شماره 123

 

قطار به آرامی شروع  به حرکت می کند ..ایستگاه اول واگن های آبی با یک خط سبز به شماره123...

رد می شود رد می شود رد می شود..نرده های آبی.چندبچه.گربه ای که می لنگد...بچه ها برای مسافران

زبان درازی می کنند.کوپه32-پسری جوان شصتش را به آنها نشان می دهد.کوپه32-پیرمردی در حال حل کردن

جدول روزنامه تاریخ گذشته ای است که همان پسر به او داده.گربه ای که می لنگید اسیر دست بچه ها شد وبه

بدترین وضع ممکن با حداقل امکانات کشته شد.در واگن 10انتهای سالن تو دستشویی پسر بچه ای گیر کرده است.کوپه32

-مادر در حال پوست کردن نارنگی و دادن سیب به پسربزرگش و پدرش است .با راهنمایی فروشنده کیک و کلوچه و ساندیس

کوپه 28 پسر بچه از داخل دستشویی نجات پیدا می کند .پسر عصبانی ..راننده قطار عصبانی .قطار .قطار.قطار می ایستد...

بعضی ها سرشان را از پنجره بیرون آوردن ..و خیلی ها با همهمه خود همان کار را کمی بی حوصله تر انجام می دهند.

پیرمرد کوپه 32انگار نه انگار که ممکن اتفاقی افتاده باشد در حال حل کردن جدول و خوردن نارنگیست .چادر مشکی

قرمز .موهای مشکی سفید.کنسرو له شده ی ماهی.چشمان وحشت زده و دمی که کنده شده و گوشه ی ریلی افتاده است.

قطار ایستاده پیرزن روی ریل افتاده.پسر بچه در دستشویی گیر افتاده بود..عصبانی بود صدایش به جایی نمی رسید

فقط گوش می داد به حرف فروشنده..فروشنده صدایش را نمی شنید .پیرزنی عکسش در گوشه ای از خانه به دیوار زده شده است.

کدام خانه -همان خانه ای که روبه روی نرده های آبی جنب بقالی کوچکی سالیان سالست که هست و قطار هایی که از آنجا رد

می شدند و رد می شوند و رد خواهند شد ..بقالی کوچک زاده.راننده قطار با افسر انتظامی گشت داخلی موضوع را گزارش می دهند

عده ای جمع شده اند پیرزن را شناسایی می کنند.حسن پیراهنش را می تکاند موگربه به داخل چاه دستشویی می رود غذا آبگوشت

دارند.قطار حرکت می کند در کوپه 32بسته است .آمبولانس از قطار و قطار از آمبولانس دور می شوند .ساعت 3 حسن در پشت

آشپزخانه را باز می کند و روی صندلی پشت میز آهنی می نشیند بقالی کوچک زاده باز است.قطار به ایستگاه می رسد و بعد از

کمی توقف دوباره حرکت می کند.فروشنده کوپه 28کتابی بدست دارد و صفحه هفتاد و پنج آن را می خواند ..((من احمقم!))من

به معنی لغاتی که ادا می کردم متوجه نبودم فقط از ارتعاش صدای خودم در هوا تفریح می کردم .شاید برای رفع تنهایی با سایه

خودم حرف می زدم .هفتاد و شش صفحه را چند سفر است که از نو می خواند و خیلی سفرها باید تا بخواند و تمامش کند.

یک روستا با فاصله از ایستگاه از همان شهر توابع نام همان تابلو ..پسر و دختر جوانی و عده ای که آنها را دوره کرده و با

کف زدن و تنبکو فلوت خوشحالی می کنند .عده ای از همان شهر و عده ای از همان روستا دور هم جمع شده اند .پسر

جوانی کنار تابلو ایستاده است و به کارت سفیدی نگاه می کند که با خطوط سیاه اسم دونفر را روی خودش یدک می کشد

فکر زندگی رفتن و مردن و قطاری که به سرعت از تمام زندگی ای که در جریان است رد می شود.قطار می رودو

می رودو می رود؟تا به آخرین ایستگاهش برسد .ایستگاه آخر واگن های آبی با یک خط سبز به شماره 123و قطاری که

بزودی به سرجای اولش باز خواهد گشت.

 

قطار شماره 123-نویسنده-حسام الدین شفیعیان

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حسام الدین شفیعیان ( چهارشنبه 92/9/20 :: ساعت 12:33 صبح )
»» 12بعدظهر ساندویچ و پیتزا

12بعدظهر ساندویچ و پیتزا

آقا..آقا ...یک گاز از اون ساندویچ به منم میدی گشنمه
مرد نگاهی به گوشت های قرمز و سفید شده اش می اندازد
پسر جون دهنیه سس زیاد ریختم دلت میشه بخوری
نگاهش را به ساندویچ میدوزدو میگوید
دهنی چیه آقا مگه دهن سگ خورده بهش
مرد فرصت را غنیمت میشماردو ابرو در هم می کند
و چند بد و بیراه
به پسر میگوید و چشمان قرمز شده ای که بسته و باز میشود.
راحت شدم و الا مجبور بودم نصف ساندویچ رو ببازم
.........
مرد بر می گردد با دیدن پسرک مات و مبهوت سر جایش بی حرکت می ماند.
یک جعبه پیتزا..چشمان بازیگوش و لبخندی از شوق پر بودن
جعبه ای با تکه های به هم چسبیده و سالم.

//نویسنده-حسام الدین شفیعیان//داستان کوتاه//



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حسام الدین شفیعیان ( چهارشنبه 92/9/20 :: ساعت 12:25 صبح )
»» دست نوشته ی پدرم برای من/در روز تولدم/1363/11/8

این دست نوشته را پدرم برای من در روز تولدم نوشته/روحش شاد/

و الله خیر الحافظین

خداوند متعال ساعت دو و نیم بامداد روز دوشنبه 8/11/1363هزار و سیصد و شصت و سه هجری شمسی مقارن سالروز ولادت حضرت زینب کبری سلام الله علیها سومین فرزند را به ما عنایت فرمود.خدایش در کنف حمایت و عنایت خود حفظ کند.آمین رب العالمین

چو روزهشتم بهمن رسیده

میان نیم شب..وقت سپیده

حسام الدین بیامد نور دیده



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حسام الدین شفیعیان ( چهارشنبه 92/9/20 :: ساعت 12:17 صبح )
»» سرفصل بخش حسام الدین شفیعیان

1-داستانهای من

2-شعرهای من

3-وبلاگهای من

4-عکس شخصی

5-خاطرات کوتاه

6-دلنوشته

7-امور فرهنگی

8-بخش صوتی

9-روزنوشته

10-و...



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حسام الدین شفیعیان ( چهارشنبه 92/9/20 :: ساعت 12:9 صبح )
»» به بخش حسام الدین شفیعیان خوش آمدید

حسام الدین شفیعیان



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حسام الدین شفیعیان ( دوشنبه 92/9/18 :: ساعت 10:38 عصر )
<      1   2      
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

آخرین یادداشت در وبلاگ گوناگون((1))گوناگون خوش آمدید
سبک زندگی و فضیلتهای اخلاقی//ایرانی و غربی//
سبک زندگی و فضیلتهای اخلاقی//تمیز خوردن//
سبک زندگی و فضیلتهای اخلاقی//همیاری دادن به روشندلان//
سبک زندگی و فضیلتهای اخلاقی//جا دادن به افراد سالخورده//
احترام به پدر و مادر معجزه می کند
[عناوین آرشیوشده]